استعمال حلقه و نخ و امثال آن برای دفع بلا از دیدگاه امام مجدد محمد بن عبد الوهاب رحمه الله.

استعمال حلقه و نخ و امثال آن برای دفع بلا شرک است

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ [الزمر: 38].

«آیا درباره‌ی معبودانی که جز الله می‌پرستید، هیچ اندیشیده‌اید که اگر الله زیانی برای من بخواهد، آیا آنها می‌توانند زیان و آسیب او را از من دور کنند». از عمران بن حصینس  روایت است که پیامبرج در دست فردی دستبندی فلزی(از برنج) مشاهده کرد فرمود: این چیست؟ وی گفت: آن را برای دور شدن ناتوانی به دست کرده‌ام. فرمود: آن را بیرون کن زیرا این جز ناتوانی تو را نمی‌افزاید و اگر درحالی بمیری که این دستبند را به دست داشته باشی هرگز کامیاب نخواهی شد». امام احمد در مسند خود با سندی که اشکالی در آن نیست، روایت کرده است.

 همچنین امام احمد از عقبه بن عامر و او از پیامبرج روایت می‌کند که فرمود: «هرکسی تعویذی به خود آویخت خداوند آرزویش را برآورده نسازد و کسی که مهره یا گردنبند [برای رفع بلا به گردن] خود بیاویزد خداوند به او آرامش و سکون نبخشد». و در روایتی دیگر آمده است «هرکسی تعویذی از قبیل مهره و غیره به خود بیاویزد شرک ورزیده است».

ابن أبی حاتم از حذیفه روایت می‌کند که او در دست مردی نخی دید که برای رفع بیماری و تب آن را بسته بود، آنگاه آن را قطع نمود و این آیه را تلاوت کرد: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦ [یوسف: 106]. «بیشترشان به الله ایمان نمی‌آورند و فقط مشرکند».

مطالب عمده‌ی این فصل

1-   استفاده از تعویذ، مهره، دستبند و امثال آن [برای شفا در شرع به شدت ممنوع شده‌اند].

2-   اگر صحابه‌ی پیامبرج (که از نظر ایمانی و مقام از دیگر مسلمانان برتر است) درحالی وفات می‌یافت که تعویذ یا دستبند و غیره در بدنش بود، هرگز کامیاب نمی‌شد. این تاییدی از سخن صحابه است بر اینکه شرک اصغر از گناهان کبیره بزرگتر است.

3-   چنین کارهایی اگر بنا بر بی‌خبری و جهالت فرد انجام شوند نیز گناه است، و جهالت عذری به شمار نمی‌آید.

4-    این قبیل اشیاء (یعنی تعویذ، مهره و ...) در این جهان نیز فایده‌ای ندارند، چون پیامبرج فرمود: «به تو جز ناتوانی چیزی نمی‌افزاید».

5-   اگر فردی دست به چنین کار زشتی زد باید به شدت او را منع کرد.

6-   این مطلب به صراحت بیان شده که هرکسی تعویذ و یا چیزی دیگر به خود بیاویزد به همان چیز سپرده خواهد شد.

7-   به صراحت بیان شده که هرکسی مهره یا تعویذی به خود بیاویزد شرک است.

8-    استعمال دستبند در بیماری و تب نیز همین حکم را دارد.

9-    تلاوت نمودن آیه‌ی کریمه توسط حذیفه بر این حقیقت دلالت می‌نماید که صحابه‌ی کرام از آیاتی که درباره‌ی شرک اکبر آمده‌اند بر شرک اصغر استدلال می‌کرده‌اند. چنان که ابن عباس بر آیه‌ی سوره بقره استدلال کرد.

10-  آویزان کردن مهره‌هایی برای دفع چشم زخم از همین قبیل است و شرک می‌باشد.

11-  پیامبرج در مورد کسی که تعویذ می‌آویزد دعای بد نمود و فرمود که خداوند آرزویش را برآورده نسازد و فرمود هرکسی مهره‌ای بیاویزد خداوند آرامش به او ندهد. استفاده از حلقه، نخ و امثال آنها برای رفع بلا یا دفع آن شرک است.

 استعمال حلقه و نخ و امثال آن برای دفع بلا شرک است

رفع بلا: یعنی دور کردن بلا بعد از آن که انسان به آن گرفتار شده است و دفع بلا: یعنی جلوگیری از رسیدن بلا.

 و از اینجا به بعد مؤلف / بیان تفسیر توحید و شهادت لا إله ‌إلا الله را با ذکر آنچه با آن مخالف است از قبیل انواع شرک اصغر و اکبر، آغاز می‌نماید، چرا که هر چیز با ضد و مخالف خود شناخته می‌شود.

 همچنین گفته شده: ماهیت هر چیز با ضد آن شناخته می‌شود.

پس هرکسی شرک را نداند توحید را نمی‌داند و بر عکس، بنابراین مؤلف از شرک اصغر اعتقادی شروع کرد تا از پایین به بالا برود؛ و گفت: خداوند متعال می‌فرماید:

﴿أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ [الزمر: 38]. «آیا درباره‌ی معبودانی که جز الله می‌پرستید، هیچ اندیشیده‌اید که اگر الله زیانی برای من بخواهد، آیا آنها می‌توانند زیان و آسیب او را از من دور کنند».

حافظ ابن کثیر در تفسیر این آیه می‌گوید: یعنی اینها نمی‌توانند کاری انجام دهند. (قل حسبی‌الله) یعنی بگو: هرکس بر خدا توکل کند خدا او را کافی است، (وعلیه یتوکل المتوکلون) و توکل کنندگان بر او توکل نمایند، چنان که هود ÷ وقتی قومش به او گفتند:

﴿إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعۡتَرَىٰكَ بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءٖۗ [هود: 54]. «تنها سخنی که درباره‌ات می‌گوییم، این است که برخی از معبودان ما به تو آسیب رسانده‌اند» (هود) گفت: ﴿قَالَ إِنِّيٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ أَنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ٥٤ مِن دُونِهِۦۖ فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ لَا تُنظِرُونِ٥٥ إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمۚ مَّا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُۢ بِنَاصِيَتِهَآۚ [هود: 54-56]. «من، الله را گواه می‌گیرم و شما نیز گواه باشید که من از آنچه شریکش قرار می‌دهید، بیزارم.(از هر معبودی) جز او(بیزارم)؛ پس همه‌ی شما بر ضد من نیرنگ نمایید و آن‌گاه به من مهلت ندهید.  همانا من بر الله که پروردگار من و شماست، توکل نمودم. هیچ جنبنده‌ای نیست مگر آنکه او، مهارش را به دست دارد».

می‌گویم: خلاصه‌اش این است که خداوند متعال به پیامبرش فرمان می‌دهد که به مشرکین بگوید: (أفَرَءَیتُم) یعنی: مرا خبر دهید در مورد آنچه بجز از خدا عبادت می‌کنید؛ یعنی: آنها را عبادت می‌کنید و به فریاد می‌خوانید از بت‌ها و انبازها و خدایانی که با مسمیات هستند؛ اسم‌های مؤنثی که نشان از بطلان، عجز و ناتوانی آنها را دارد چون مؤنث بودن دلالت بر نرمی وسستی آنها دارد مثل: لات و العزی. (إن أراچنی الله بَضُرِّ) و به من بگویید: اگر خداوند بخواهد به من زیانی از قبیل بیماری، فقر، بلا و سختی برساند، (هَل هُنَّ کاشِفات ضُره) آیا اینها می‌توانند زیان الهی را دور نمایند، یعنی اصلاً توانایی این کار را ندارند ﴿أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ یا اگر بخواهد به من مرحمتی از قبیل سلامتی و خیر و دور کردن بلا، بنماید ﴿هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ آیا این بت‌ها می‌توانند از رسیدن رحمت او به من جلوگیری کنند.

مقاتل می‌گوید: «پیامبرج مشرکین را پرسید و آنها سکوت اختیار کردند[1]».

یعنی مشرکین چنین باوری در مورد معبودان و بت‌های خود نداشتند بلکه آنها فقط به عنوان واسطه، میانجی و شفاعت کننده پیش خدا معبودانشان را صدا می‌زدند، نه با این اعتقاد که معبودان آنها زیان را دور می‌نمایند و به فریاد درمانده می‌رسند، آنها می‌دانستند که این چیزها فقط مختص خداوند است، چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعۡمَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ ٱلضُّرُّ فَإِلَيۡهِ تَجۡ‍َٔرُونَ٥٣ ثُمَّ إِذَا كَشَفَ ٱلضُّرَّ عَنكُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنكُم بِرَبِّهِمۡ يُشۡرِكُونَ٥٤ [النحل: 53-54]. «هر نعمتی که دارید، از سوی الله است و چون زیان و آسیبی به شما برسد، تنها او را می‌خوانید. و آن‌گاه که آسیب و زیان را از شما دور می‌کند، باز هم برخی از شما به پروردگارتان شرک می‌ورزند». همه‌ی کسانی که بجز از خدا به فریاد خوانده می‌شوند از قبیل ملائکه، پیامبران و صالحان در این داخل هستند، چه برسد به دیگران، پس هیچ کس نمی‌تواند زیان را دور نماید و هیچ کسی نمی‌تواند مانع رحمت الهی شود، چنان که می‌فرماید:

﴿مَّا يَفۡتَحِ ٱللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحۡمَةٖ فَلَا مُمۡسِكَ لَهَاۖ وَمَا يُمۡسِكۡ فَلَا مُرۡسِلَ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٢ [فاطر: 2]. «هر رحمتی که الله برای مردم بگشاید، هیچ ‌کس نمی‌تواند آن را باز دارد؛ و آنچه بازدارد، پس از او هیچ‌کس نمی‌تواند آن را بفرستد و او توانای چیره و حکیم است». پس وقتی چنین است عبادت، پرستش و به فریاد خواندن غیر خدا باطل است و وقتی عبادت آنها باطل است، پس به فریاد خواندن این معبودها و بت‌ها باطل‌تر است و استفاده از حلقه و دستبند برای رفع یا دفع بلا همین طور است.

مؤلف اینگونه از آیه استدلال کرده است، گرچه عنوان فصل در مورد شرک اصغر است، چون سلف از آیه‌هایی که در مورد شرک اکبر نازل شده‌اند بر شرک اصغر استدلال می‌نمایند، چنان که حذیفه، ابن عباس و غیره استدلال کرده‌اند. همچنین کسانی که (امثال مشرکان) سرهای الاغ‌ها و امثال آن را در خانه و یا مزرعه برای حفاظت از چشم بد نگهداری می‌کنند، در این حکم داخل هستند.

ممکن است از حدیثی استدلال کنند که از علی بن حسین از پیامبر در مراسیل ابوداود روایت شده که پیامبرج فرمود: «کشاورزی کنید زیرا کشاورزی با برکت است و جمجمه‌هایی زیادی در مزرعه نگهداری کنید[2]».

 اما به این استدلال چند پاسخ داده شده است. اول اینکه این حدیث ساقط و مرسل است و ابوداود شرط نکرده که همه‌ی مراسیلی که آورده صحیح باشد و سیوطی و غیره این حدیث را ضعیف شمرده‌اند.

دوّم اینکه در مورد تفسیر جمجمه اختلاف شده است، گفته‌اند منظور از جمجمه‌ها تخم و بذر است، عزیزی در شرح الجامع[3] گفته است و گفته‌اند: منظور چوبی است که در سر آن تیغه‌ی شخم زن قرار دارد، این را ابوالسعادات ابن الأثیر در النهایة گفته است[4]».

و گفته‌اند منظور جمجمه‌های سرهای حیوانات است. عزیزی و غیره گفته‌اند[5].

بنابراین گفته‌اند: این کار برای راندن پرندگان انجام ‌شده است، این را عزیزی و غیره گفته‌اند[6]. و این محتمل و نزدیک‌تر است، اما به شرطی که حدیث صحیح و ثابت باشد، ولی روایت باطل است. و گفته‌اند: برای دفع چشم بد چنین می‌شود و در این مورد حدیث بی‌اساسی روایت شده که: «پیامبرج فرمان داد که جمجمه‌ها در مزرعه‌ها آویزان شوند تا مزرعه از چشم بد محفوظ بماند[7]».

و با وجود این حدیث منقطع است چنان که سیوطی و غیره گفته‌اند.

مشرکین و امثالشان همین مفهوم را دستاویز خود قرار داده‌اند و تردیدی نیست که مفهوم باطلی است حتی اگر حدیث صحیح باشد منظور پیامبرج این مفهوم نبوده است، چگونه می‌تواند منظور پیامبرج این مفهوم باشد و حال آن که ایشانج   به کندن و قطع کردن بندها و نخ‌های شفا فرمان داده است، چنان که در حدیث صحیح آمده است[8].

  و فرمود: «هرکسی چیزی را به خود بیاویزد به آن سپرده می‌شود[9]». و می‌فرماید: «هرکسی مهره‌ای را بیاویزد خداوند او را در آرامش و سکون قرار ندهد[10]». و آنها برای حفاظت از چشم بد این مهره‌ها را به گردن می‌آویختند، پس اگر درست می‌بود چرا پیامبرج به آنها اجازه‌ی آن را نمی‌داد؟!

سوم: اینکه این کار با دین اسلام که خداوند پیامبرانش را با آن فرستاده است منافات دارد، چون خداوند پیامبران را فرستاده و کتاب‌ها را نازل کرده است تا تنها و فقط او پرستش شود و چیزی با او شریک قرار داده نشود، نه در عبادت و نه در عقیده و این کار از جنس کار جاهلانی است که به برکت، سود و زیان چیزهایی معتقدند که خداوند در هیچ یک از آنها این قدرت را قرار نداده است و این جاهلان تعویذ، مهره و امثال آن به خود می‌آویختند تا به گمان خودشان بیماری‌ها و چشم بد را از خود دور کنند. اگر گفته شود کسی که این کار را می‌کند، این باور را ندارد که این چیزها خودشان به صورت مستقل فایده می‌دهند، چون سود و فایده را فقط خداوند می‌دهد و او سود دهنده و زیان دهنده است، بلکه فردی که این کار را می‌کند این را سببی چون دیگر اسباب می‌داند.

در پاسخ گفته می‌شود: این سخن نیز باطل است چون خداوند اصلاً این چیزها را سبب برای سود و زیان قرار نداده است؛ چگونه شرک ورزیدن می‌تواند سببی برای جلب خیر و دفع زیان گردد، و به فرض آن که تا حدودی سودمند باشند، باید دانست که مثل شراب و قمار هستند که:

﴿فِيهِمَآ إِثۡمٞ كَبِيرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَكۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَاۗ [البقرة: 219]. «در هر دو گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم دارد؛ اما گناهشان از سودشان بیشتر است». اگر گفته شود چگونه این امور شرک محسوب می‌شوند؛ حال آن که ابوداود در مراسیل خود این حدیث را روایت کرده‌اند و غیر از او دیگر علماء این حدیث را روایت نموده‌اند و آن را انکار نکرده‌اند.

گفته می‌شود علماء احادیث ضعیف و موضوع را روایت می‌کنند تا وضعیت آن و اسناد آن را بیان دارند و توضیح دهند، نه اینکه وقتی آن را روایت می‌کنند قصدشان این است که به آن معتقد باشند و به آن استناد ورزند و کتاب‌های محدثین پر از چنین احادیثی می‌باشد، بنابراین بعضی علّت (مشکل) حدیث، وضعیت و ضعف آن را اگر ضعیف باشد توضیح می‌دهند و اگر حدیث ساختگی و موضوع باشد می‌گویند که حدیث موضوع است و بعضی فقط به ذکر حدیث همراه با سند آن بسنده می‌کنند و نظرشان این است که وقتی سند حدیث را بیان کرده مسئولیتی ندارد چون وضعیت راویان حدیث ظاهر و آشکار است، چنان که حافظ ابونعیم، ابوالقاسم بن عساکر و غیره چنین کرده‌اند.

پس اینکه کسی این حدیث را روایت نموده و در مورد آن سکوت کرده، نمی‌تواند دلیلی باشد بر اینکه حدیث از دیدگاه او صحیح، حسن یا ضعیف است، بلکه ممکن است حدیث از دیدگاه او موضوع و جعلی باشد، پس سکوت او نمی‌تواند دلیلی بر جایز بودن عمل به حدیث باشد و در بحث حدیث «قطع بندها» سخن علماء ذکر می‌شود که از آن نهی کرده‌اند.

می‌گوید: «از عمران بن حصین روایت است که پیامبرج مردی را دید که در دستش حلقه‌ای از فلز(برنج) بود، فرمود: این چیست؟ او گفت: برای دفع ناتوانی آن را به دست کرده‌ام. فرمود: «آن را بیرون کن چون جز ضعف و ناتوانی به تو نمی‌افزاید؛ زیرا اگر تو در حالی بمیری که این در دستت باشد هرگز کامیاب نخواهی شد». امام احمد با سندی که اشکالی ندارد، این را روایت کرده است[11].

مؤلف معنای این حدیث را بیان کرده است، اما عبارت آن را امام احمد چنین روایت می‌کند: خلف بن ولید[12] از مبارک از حسن و او از عمران بن حصین روایت می‌کند که گفت: پیامبرج بر بازوی مردی حلقه‌ای دید، می‌گوید: به نظرم حلقه‌ای فلزی(برنج) بود. فرمود: «وای بر تو این چیست؟«گفت: برای دفع ناتوانی آن را به دست کرده‌ام. فرمود: «این جز ناتوانی چیزی به تو نمی‌افزاید، آن را از بازوی خود باز کن، چون اگر تو بمیری درحالی که این در دست تو است هرگز کامیاب نمی‌شوی».

ابن ماجه آن را روایت کرد اما «انبذها»... را نیاورده است، ابن حبان در صحیح خود آن را روایت کرده و این را آورده که: «اگر تو بمیری به آن سپرده می‌شوی» و حاکم آن را روایت کرده و می‌گوید: اسناد آن صحیح است و ذهبی آن را تایید کرده است.

منذری می‌گوید: «همه‌ آن را از مبارک بن فضاله از حسن از عمران روایت کرده‌اند».

همچنین ابن حبّان از أبی عامر خزاز از حسن روایت کرده‌اند و این متابعت خوبی است، اما در مورد اینکه حسن از عمران حدیث شنیده، اختلاف است. ابن مدینی و غیره گفته‌اند: از او نشنیده است و حاکم می‌گوید: اغلب اساتید و شیوخ‌ ما بر این باورند که وی از او حدیث شنیده است[13]».

می‌گویم: روایت امام احمد به وضوح ثابت می‌کند که وی از عمران حدیث شنیده است، پس همین درست است[14].

گفته‌اش: (عمران بن حصین) یعنی ابن عُبید بن خلف خزاعی ابونجید، ایشان صحابی و فرزند صحابی است. ایشان در سال خیبر مسلمان شد و در سال 52 در بصره درگذشت[15].

گفته‌اش: (مردی را دید) در روایت حاکم[16] آمده که: نزد پیامبر آمدم و در بازویم حلقه‌ای فلزی بود، فرمود: «این چیست؟» گفتم: برای دفع ناتوانی است، فرمود: «آن را بیرون بیانداز». در روایت احمد و موافقان او مبهم؛ راوی حدیث، عمران است.

گفته‌اش: (فرمود: این چیست؟) احتمال دارد که استفهام برای توضیح این است که آیا آن را برای تزئین به دست کرده یا نه؟ احتمال دارد که استفهام انکاری باشد و کسی که آن را پوشیده استفهام را توضیحی گمان کرده است.

گفته‌اش: (برای دفع ناتوانی(الواهنه) است. ابوالسعادات می‌گوید: واهنه رگی است که به سبب آن شانه و یا تمام دست می‌گیرد پس فرد از این بیماری افسون یا رقیه می‌شود. گفته‌اند: بیماری است که بازو می‌گیرد و شاید نوعی از مهره بر آن آویزان می‌شود که گفته می‌شود: مهره‌ای برای دفع ناتوانی که بیشتر در مردها دیده می‌شود. و گفت:گاهی برای دفع آن افسون یا مهره‌ای آویزان می‌کردند و و بدین خاطر پیامبر از آن نهی کرد که آن شخص نیز به قصد دفع درد آن را بر بازویش قرار داده بود، پس از دیدگاه پیامبرج به معنای تعویذهایی بود که از آن نهی شده است. می‌گویم: از این حدیث ثابت می‌شود که مفتی باید از فرد توضیح بخواهد و هدف او را در نظر بگیرد.

گفته‌اش: (آن را در آور چون جز ناتوانی به تو نمی‌افزاید) در عبارت حدیث «انبذها» آمده که آن بلیغ‌تر است. یعنی: آن را دور بینداز و نزع یعنی: آن را با قدرت بِکن و النبذ نیز همین معنا را کمی بیشتر دربر می‌گیرد یعنی دور افکندن و دور کردن. پیامبرج به او فرمان داد که آن را دور بیندازد و خبر داد که به او فایده‌ای نمی‌رساند بلکه به او زیان می‌دهد و چیزی جز ضعف و ناتوانی بر او نمی‌افزاید و اینگونه هر فرمانی که در آن از چیزی نهی شده است اغلب آن چیز اصلاً فایده‌ای ندارد و اگر مقداری مفید باشد زیانش از سود و فایده‌اش بیشتر است. در این حدیث از آویزان کردن دستبند، مهره و امثال آن بر مریض نهی شده است و همچنین گوشزد شده که مداوا با هر وسیله‌ی حرامی ناجایز است.

ابوداود با سند حسن و بیهقی از ابودرداء و او از پیامبرج روایت می‌کند که فرمود: «مداوا کنید، اما خود را با حرام مداوا نکنید[17]».

   اگر گفته شود: چگونه پیامبرج فرمود: « جز ناتوانی تو را نمی‌افزاید» و حال آن که این بازوبند تأثیری ندارد؟ گفته می‌شود: آن فرد به سزا و عقوبت شرک خود، ناتوانی‌اش بیشتر می‌گردد؛ چون او آن چیز را برای دفع ناتوانی گرفته بود پس به ضد آن مجازات می‌شود.(والله أعلم)

گفته‌اش: (اگر درحالی بمیری که این در دست تو باشد هرگز کامیاب نمی‌شوی) یعنی او مشرک است و [مشرک کامیاب نمی‌شود]. و کامیابی همان خوشبختی، پیروزی و سعادت است.

مؤلف می‌گوید: این شاهدی برای سخن صحابه است که می‌گویند شرک اصغر از گناهان کبیره بزرگتر است و فرد به سبب جهالت معذور قرار داده نمی‌شود و باید کسی که چنین کاری کرد به شدت به او اعتراض شود.

می‌گویم: این حدیث می‌گوید که صحابی اگر در این حالت بمیرد هرگز کامیاب نمی‌شود، پس این ردّی است بر کسانی که افتخار می‌کنند که از ذریه و فرزندان صالحان یا از یارانشان هستند و گمان می‌برند که صالحان برای آنها نزد خدا شفاعت می‌کنند گرچه آنها گناه کرده باشند. همچنین از حدیث بر می‌آید که مراتب انکار گناه متفاوت است، پس اگر سخن در دور کردن منکر کافی باشد نیازی به زدن و غیره نیست. همچنین در حدیث اشاره شده که مسلمان هرگاه مرتکب گناهی شود و به خاطر آن به او اعتراض شود و او از گناه توبه نماید، آن گناه جایگاه او را پایین نمی‌آورد، برای اینکه کسی که اولیای خدا باشد شرط نیست که اصلاً مرتکب گناه نشود[18].

 گفته‌اش: (امام احمد با سندی که اشکالی ندارد، این را روایت کرده است). ایشان امام احمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن اسد شیبانی، ابوعبدالله مروزی، بغدادی است،   امام زمان خود و عالم‌ترین فرد زمان خود به فقه و حدیث و پرهیزگار و پیرو سنت بود. از امام شافعی، یزید بن هارون، ابن مهدی، یحیی قطّان، ابن عیینه، عفّان و افراد زیادی روایت کرده است.

فرزندانش عبدالله و صالح، امام بخاری، مسلم، ابوداود، ابوبکر اثرم، مروزی و افراد بی‌شماری از او حدیث روایت کرده‌اند، وی در سال 241 هـ.ق در هفتاد و هفت سالگی درگذشت.

می‌گوید: (و او(امام احمد) از عقبه بن عامر و او از پیامبرج روایت می‌کند که فرمود: «هرکسی تعویذی به خود آویزان کرد خداوند کارش را تمام نکند و هرکسی مهره یا چیزی شبیه آن به خود آویخت خداوند او را آرامش و سکون ندهد[19]».

و در روایتی آمده: «هر که تعویذی آویزان کند همانا شرک ورزیده است»[20].

حدیث اول را امام احمد  ـ چنانکه مصنف گفته ـ  روایت کرده و ابویعلی و حاکم نیز روایت کرده‌اند و می‌گوید؛ اسناد آن صحیح است و ذهبی تایید کرده است.

و گفته‌اش: (و در روایتی)، این جمله، این توهم را برای خواننده ایجاد می‌کند که در بعضی از روایات حدیث مذکور آمده است، حال آن که چنین نیست، بلکه منظور این است که امام احمد در حدیثی دیگر نیز روایت کرده و می‌گوید: عبدالصمد از عبدالوارث از عبدالعزیز بن مسلم از یزید بن ابی منصور از دخین حجری از عقبه بن عامر جُهنی روایت می‌کند که گروهی نزد پیامبرج آمدند و ایشان ج با نه نفر از آنها بیعت کرد و از بیعت کردن با یک نفر دیگر خودداری نمود.

آنها گفتند: ای پیامبر خدا شما با نه نفر بیعت نمودی و از بیعت نمودن با این یک نفر خودداری نمودی؟

فرمود: «او تعویذی بر خود دارد». آنگاه آن مرد دستش را داخل کرد و تعویذ را کند؛ سپس پیامبر با او بیعت کرد و فرمود: «هر کسی تعویذی بیاویزد شرک ورزیده است». حاکم مانند آن را روایت نموده و راویان آن ثقه هستند[21].

و گفته‌اش در این حدیث (فأدخل یده فقطعها) یعنی: آن مرد. و حاکم در روایتش آن را مشخص می‌کند.

گفته‌اش: (عقبة بن عامر) ایشان همان عقبة بن عامر جهنی صحابی معروف است. ایشان فقیه فاضلی بود و در زمان خلافت امیر معاویه تا سه سال فرمانداری مصر را به عهده داشت و نزدیکی سال 60 هـ.ق درگذشت.[22]

گفته‌اش: (هر کسی تعویذی آویزان کند) یعنی بر خود یا بر کسی دیگر از قبیل کودک یا حیوان و امثال آن بیاویزد. منذری می‌گوید: «گفته‌اند: تمیمه و تعویذ مهره‌ای بود که آن را آویزان می‌کردند و باورشان این بود که این تعویذ آفت‌ها را از آنان دور می‌نمود».  داشتن چنین باوری گمراهی و جهالت است، چون سود و زیان را جز خداوند کسی نمی‌آورد و جز خدا منع کننده و باز دارنده‌ای نیست[23].

ابوالسعادات می‌گوید: «تمائم جمع تمیمه است، تمائم مهره‌هایی بودند که عرب‌ها بر فرزندان خود آویزان می‌کردند و به گمان خود با این مهره‌ها آنان را از چشم زخم محفوظ می‌کردند، آنگاه اسلام این را باطل کرد». ومی‌گوید: «گویا آنها بر این باور بودند که این تعویذها دوا و شفای کامل است[24]».

گفته‌اش: (خداوند کارش را تمام نکند) دعایی است که پیامبرج علیه چنین فردی نموده است که خداوند کارهایش را به فرجام نرساند.

گفته‌اش: (هر کسی وَدعَه (مهره‌ای) به خود آویزان کند) در مسند فردوس آمده است: «ودعه: چیزی شبیه صدف است که از دریا بیرون آورده می‌شود و آن را برای حفاظت از چشم زخم نگاه می‌داشتند[25]».

گفته‌اش: (فَلا وَدَعَ اللهُ لَه) یعنی: یعنی خداوند او را در آرامش و سکون قرار ندهد. گفته‌اند: کلمه‌‌ای است که از ودعه گرفته شده یعنی خداوند او را از آنچه می‌ترسد آرام نکند».[ابوالسعادات[26]] 

این دعایی علیه اوست و وعید سختی است برای کسی که این کار را می‌کند، چون این کار به اضافه آن که شرک است، پیامبر ج علیه این فرد دعا کرده که به هدفش نرسد و به عکس آنچه می‌خواهد گرفتار آید.

گفته‌اش: (هر کسی تعویذی آویزان کرد شرک ورزیده است) ابن عبدالبر می‌گوید: «وقتی فردی که آن را می‌آویزد معتقد باشد که این تعویذ چشم بد را دور می‌نماید؛ در حقیقت او گمان می‌برد که آن تقدیر را بر می‌گرداند؛ این باور و اعتقاد به شرک می‌انجامد[27]».

ابوالسعادات می‌گوید: «آن را شرک قرار داده چون آنها می‌خواستند تقدیر الهی را که برای آنها نوشته شده‌اند برگردانند و از طریق غیر الله می‌خواستند که مشکل را دفع کنند حال آن که دفع کننده مشکل فقط خداوند است[28]». 

می‌گوید: (و ابن أبی حاتم از حذیفه روایت می‌کند: «که او مردی را دید که نخی جهت دفع تب به دست کرده بود، آنگاه او آن را قطع کرد و این آیه را تلاوت نمود:

﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦ [یوسف: 106]. «و اکثر آنان که مـدّعی ایـمان بـه خدا هستند، مشـرک می‌باشند». این روایت را ابن أبی حاتم روایت نموده چنان که مؤلف گفته است[29]

لفظ روایت اینگونه است: محمد بن حسین بن ابراهیم بن إشکاب از یونس بن محمد از حماد بن سلمه از عاصم الأحول از عزرة روایت می‌کند که گفت: حذیفه نزد بیماری آمد، دید که در دست او نخی است، آن را قطع کرد یا آن را کشید و کند و سپس گفت:﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦ [یوسف: 106].  «و اکثر آنان که مـدّعی ایـمان بـه خدا هستند، مشـرک می‌باشند».

ابن أبی‌حاتم: ایشان امام ابومحمد عبد الرحمان بن أبی حاتم محمد بن ادریس رازی تمیمی حنظلی حافظ بن حافظ صاحب «الجرح والتعدیل»، «التفسیر» و غیره است. در سال 327 هـ.ق وفات یافت[30]

حذیفه: او پسر یمان و اسم یمان، حُسیل است و گفته‌اند حِسل عبسی هم پیمان انصار صحابی بزرگوار و معروف و از سابقین است. ایشان را صاحب سرّ(راز دار پیامبر) می‌نامند و پدرش نیز صحابی بود. حذیفه در ابتدای خلافت علی س در سال 36 هـ.ق وفات یافت[31]

گفته‌اش: (در دست مردی نخی دید که برای دفع تب به دست کرده بود) جاهلان برای دفع تب نخ، تعویذ، مهره و غیره به خود می‌آویختند.

وکیع از حذیفه روایت کرده است که او به عیادت مریضی رفت بر بازویش دستی کشید ناگهان دید که نخی بر بازویش بسته بود، گفت: این چیست؟ گفت: چیزی است که برای من افسون شده است، آنگاه حذیفه آن را قطع کرد و گفت: «اگر در حالی می‌مردی که آن بر تو بود، نماز میت بر تو نمی‌خواندم[32]».

گفته‌اش: (آن را قطع کرد) یعنی به آن اعتراض و از دستش بیرون آورد. گر چه آن فرد باورش این بود که این سبب است، اما باید دانست فقط اسبابی جایز هستند که خدا و پیامبرش آن را مباح و جایز قرار داده‌اند، [از چنین اسبابی می‌توان استفاده برد اما نباید به خود اسباب توکل کرد]، پس چگونه دل بستن به اسبابی که شرک هستند مثل تعویذها، نخ‌ها، مهره‌ها، طلسم‌ها و امثال آن که جاهلان می‌آویزند جایز است؟! و همچنین در روایت اشاره شده که منکر را بدون اجازه انجام دهنده آن می‌توان با دست از بین برد و دور کرد، گر چه گمان این باشد که انجام دهنده خودش آن را دور می‌نماید. همچنین از روایت ثابت می‌شود که از بین بردن وسیله‌های منکر و لهو جایزند، گر چه صاحب آن اجازه ندهد.

  اینکه بعد از صحبت کردن این آیه را تلاوت نمود:

﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦ [یوسف: 106]. «و اکثر آنان که مـدّعی ایـمان بـه خدا هستند، مشـرک می‌باشند». حذیفه از این آیه استدلال نمود که آویزان کردن نخ و غیره شرک اصغر است. پس می‌توان برای رد شرک اصغر از آنچه در مورد شرک اکبر نازل شده استدلال کرد.

معنای آیه این است که خداوند حالت مشرکین را بیان کرده که آنها بین ایمان به خدا یعنی به وجود الله تعالی و به اینکه او آفریننده، روزی دهنده، زنده کنند و میراننده است و بین شرک در عبادت جمع می‌کنند. ابن عباس، عطا، مجاهد، ضحاک، ابن زید و غیره آیه را همین طور تفسیر کرده‌اند[33].

 [1]- بغوی (4/80) و قرطبی (15/259).

[2]- ابوداود المراسیل (540) و ابن أبی‌الدنیا در إصلاح المال ش (299) و بیهقی در سنن (6/138) از طریق علی‌ بن عمر بن علی بن حسین از پدرش از جدّش روایت کرده است. بیهقی آن را به خاطر مرسل بودنش ضعیف می‌داند. و این حدیث چون مرسل است ضعیف می‌باشد.

[3]- الجامع الصغیر سیوطی شرح عزیزی.

[4]- النهایة فی غریب الحدیث والأثر (1/299).

[5]- نگا: فیض القدیر (1/190).

[6]- همان مرجع.

[7]- بزار در مسند خود به شماره: (667) از علیس روایت کرده که سند آن ضعیف، منکر و باطلی است که سه آفت دارد به اضافه آن که متن آن منکر است: آفت اول: هیثم بن محمد است، هیثمی در المجمع (5/109) می‌گوید: «یکی از راویان آن هیثم بن محمد بن حفص است که ضعیف می‌باشد و یعقوب بن محمد زهری نیز ضعیف است». و ابن حبان در بیان شرح حال هیثم بن محمد می‌گوید: با اینکه کم روایت کرده ولی منکر الحدیث است، دلیل گرفتن از روایت او جایز نیست چون او قدری ناشناخته و از عدالت بیرون است حتی اگر روایت او با روایت افراد ثقه موافق باشد، چه برسد که به روایتی که تنها خودش راوی آن باشد». و ذهبی در المیزان (7/113) و حافظ در لسان المیزان (6/211) این را تایید کرده است.آفت دوم: ارسال است چون حدیث از عمر بن علی بن حسین یا از علی بن حسین از پیامبر روایت شده است.آفت سوم: اضطراب در اسناد حدیث است هیثم در آن اضطراب نموده است، گاهی آن را از عمر بن علی به صورت مرسل روایت می‌کند چنان که در روایت ابوداود در المراسیل ش (541) و بیهقی (6/138) چنین است و ابن حبان در المجروحین (3/92) آن را معلق ذکر کرده است و گاهی آن را از عمر بن علی از پدرش روایت می‌کند چنان که در روایت البزّار و ابن حبّان روایت می‌کند و این نیز مرسل است؛ بزّار گمان برده که منظور از علی اینجا علی ‌بن ‌ابی ‌طالب است، که جای بازنگری دارد، بلکه منظور علی ‌بن حسین بن علی بن أبی طالب می‌باشد.

[8]- اشاره به حدیث ابی‌شبیر انصاری است که می‌گوید: در یکی از سفرها همراه پیامبرج بودم که ایشان فردی را فرستاد که: «در گردن هیچ شتری گردن‌بند یا نخی را نگذارد مگر آن را قطع کند» که در باب تعویذ و افسون بیان خواهد شد.

[9]- تخریج آن در باب رقیه و تعاویذ خواهد آمد.

[10]-تخریج آن در همین باب خواهد آمد.

[11]- امام احمد در المسند (4/445) و ابن ماجه در سننش ش (3531) حربی در غریب الحدیث (3/1055) و بزار در مسندش ش (3545-3547) و طبرانی در المعجم الکبیر (18/159) و رویانی در مسندش ش (72) ابن حبان در صحیح خود ش (6058-6088) حاکم در المستدرک (4/240) بیهقی سنن الکبری (9/350) ابن عبدالبر در التمهید (5/271) خطیب در موضح اوهام الجمع و التفریق (2/182) از طریق حسن از عمران روایت می‌کند.

و مبارک بن فضالة، یونس و ابوعامر صالح بن رستم خزاز از حسن روایت کرده‌اند.

و لفظ بزار، طبرانی، رویانی، ابن حبان و بیهقی از عمران بن حصین اینگونه است:

فردی نزد رسول الله ج داخل شد و بر بازویش حلقه‌ی زردی بسته بود، فرمودند: «این چیست؟» گفت: برای دفع ناتوانی است. فرمود: «آیا خرسند می‌شوی که به آن سپرده شوی؟ آن را از خود دور بیفگن» و این حدیث با شواهد خود صحیح می‌باشد. و اسناد آن حسن است.

مبارک از حسن احادیث بسیاری روایت کرده چون چهارده سال ملازم او بوده پس روایت بر سماع حمل می‌شود و حسن بنا بر قول صحیح- از عمران بن حصین شنیده است چنانکه عده‌ای از محدثین چون: بزار، ابن خزیمه، ابن حبان و حاکم گفته‌اند و در روایت امام احمد در مسند تصریح شده که حسن این حدیث را از عمران بن حصین شنیده است. والله أعلم و اگر به حدّثنا: (او برای ما حدیث گفت) تصریح هم نمی‌کرد باز هم عنعنه‌ی او (فلان عن فلان) پذیرفته‌ می‌شود؛ زیرا او چنانکه فسوی گفته- خیلی کم تدلیس می‌کند.

این حدیث را ابن حبان و حاکم صحیح گفته‌اند و ذهبی نیز با او موافقت کرده. بوصیری در مصباح الزجاجة (3/140) و شیخ محمد بن عبدالوهاب آن را حسن گفته‌اند. شیخ سلیمان، شیخ عبدالرحمن بن حسن و غیره با ایشان موافقت کرده‌اند.

و موقوف نیز روایت شده: معمر آن را در جامع خود ش (20344)، ابن أبی‌‌شیبه در مصنف (5/35)، طبرانی درالمعجم الکبیر (18/179)، خطابی درغریب الحدیث (2/445)، خلال در السنة شماره (1643)، ابن بطه در الإبانة شماره (1166) از منصور و طبرانی در المعجم الکبیر (18/162) از اسحاق بن ربیع ابوحمزه‌ی عطار تمام آنها از حسن از عمران بن حصین روایت نموده‌اند که او فردی را دید که بر بازویش حلقه‌ای زرد بسته بود، پیامبرج به اوگفت:«این چیست؟» آن شخص گفت: برای دفع ناتوانی بر بازویم بسته شده. گفت:«اگر مُردی و این بازوبند بر بازویت بسته بود به آن سپرده خواهی شد. طبرانی در روایت اسحاق عطار اضافه نموده: رسول الله ج فرمودند: «کسی که بدفالی بگیرد و یا برایش بدفالی شود، یا کهانت کند و برایش کهانت شود از ما نیست. گمان می‌کنم که فرمود: یا سحر کند و یا برایش سحر شود».

حدیث مرفوع فوق دو شاهد دارد: از حدیث ابوامامه و از حدیث ثوبان ب.

اما حدیث ابوامامه س را طبرانی در المعجم الکبیر شماره (7700) روایت نموده و در اسناد آن: عفیر بن معدان آمده که وی ضعیف و منکر الحدیث است.

و اما حدیث ثوبان س را طبرانی درالمعجم الکبیر (2/99)، حربی درغریب الحدیث (3/1055)، دولابی در الکُنی (1065) روایت نموده‌اند که در اسنادش ابوسلمه‌ی کلاعی آمده و کسی را نیافتم که او را توثیق کرده باشد. و دارقطنی درباره‌ی أحوص بن حکیم گفته: اگر راوی‌ ثقه‌ای از او حدیث بیان کند مورد پذیرش است. عبدالرحمن محاربی همچنین از او حدیث روایت کرده که ثقه است، پس حدیث ثوبان صلاحیت دارد که به آن استشهاد شود.

[12]- ابن معین، ابوزرعة و ابوحاتم رازیان او را ثقه قرار داده‌اند. تعجیل المنفعة حافظ ش (272).

[13]- الترغیب و الترهیب (4/157).

[14]- بزار، ابن خزیمه، ابن حبان و بیشتر علمای بصره چنان که حاکم نقل کرده نیز همین را گفته‌اند.

[15]- الإصابة فی تمییزاسماء الصحابة (4/705).

[16]- المستدرک علی الصحیحین (4/240).

[17]- ابوداود  در سنن (3874) و دولابی در الکنی (1315)، بیهقی در السنن الکبری (5/10)، ابن عبدالبر در التمهید (5/282)، بخاری درالتاریخ الکبیر (4/22) از طریق اسماعیل بن عیاش از ثعلبه از مسلم خثعمی از أبی عمران سلیمان بن عبدالله انصاری از أبی درداء روایت کرده است. و این حدیث با شواهد خود صحیح است و این اسناد حسن است همان طور که شیخ سلیمان گفته است، چون روایت اسماعیل بن عیاش از شامی‌ها جید است و این از جمله روایات او از شامی هاست. و از ثعلبه بن مسلم شامی جمعی از ثقه‌ها روایت کرده‌اند و جرح نشده است. ابن حبان او را در زمره‌ی ثقات ذکر نموده پس او حسن الحدیث است و در تحفة المحتاج (2/9) می‌گوید: «اسناد آن صحیح است».

[18]- شیخ الاسلام در اقتضاء الصراط المستقیم (2/300) می‌گوید: برای صدیق شرط نیست که همه‌ی گفته‌های او صحیح و تمام عمل او سنت باشد، چون اگر چنین باشد او به منزله‌ی پیامبرج  قرار می‌گیرد.

[19]- ابن وهب در الجامع ش (643) امام احمد در المسند (4/154) و ابویعلی ش (1759) و دولابی در الکنی (2/115). طبرانی در المعجم الکبیر (17/279) ابن حبان در صحیح ش (6086) و طحاوی در شرح معانی الأثار (4/325) و حاکم در المستدرک علی الصحیحین (4/216) و دیگران. و در اسنادش خالد بن عبید است که جز ابن حبان او را موثق ندانسته است و عبدالله بن لهیعة نزد ابن عبدالحکم در فتوح مصر ص (289) از او تبعیت کرده است. نضر بن عبدالجبار از او روایت کرده است و روایت او از حدیث ابن لهیعة است. حدیث حسن است و حاکم آن را صحیح دانسته است و ذهبی با آن موافقت کرده است و منذری در الترغیب و الترهیب (4/306) می‏گوید: اسنادش جید است. هیثمی در المجمع (5/103) بعد از انتساب آن به احمد، ابویعلی و طبرانی می‏گوید: رجالش ثقه هستند.

[20]- تخریج این حدیث به زودی خواهد آمد.

1- مسند امام احمد (4/156) و بخاری در التاریخ الکبیر (3/256). و حارث بن أبی اسامة در مسندش به شماره (563) و طبرانی در المعجم الکبیر (17/319) به اختصار روایت کرده و حاکم در المستدرک علی الصحیحین (4/219) از عقبة بن عامر روایت نموده و اسناد آن صحیح است. هیثمی در المجمع (5/103) می‌گوید: راویان آن ثقه هستند.

[22]- الإصابة (4/520).

[23]-الترغیب الترهیب (4/157) و در پایان می گوید: این را خطابی ذکر کرده است. معالم السنن (4/204ـ205).

[24]-النهایة فی غریب الحدیث والأثر (1/197-198).

[25]-فیض القدیر مناوی (6/181).

[26]- النهایة فی غریب الحدیث و الأثر (5/167)

[27]- تمهید (17/163).

[28]لنهایة فی غریب الحدیث (1/198).

[29]- ابن أبی حاتم در تفسیر ش (7/2208) روایت کرده و اسناد آن حسن است اگر عزره از حذیفه شنیده باشد که خیلی بعید است. والله اعلم

6- سیر أعلام النبلاء (13/263).

[31]-الإصابة فی تمییز أسماء الصحابة (2/44).

[32]- ابن أبی شیبه المنصف (5/35) و ابن بطه در الإبانة (1030ـ1031) از دو طریق از حذیفه با همین سند روایت کرده که این روایت صحیح است.

[33]- تفسیر طبری (13/77) و الدر المنثور (4/593) و ابن کثیر (2/495).

نشر :

إضافة تعليق جديد

 تم إضافة التعليق بنجاح   تحديث
خطأ: برجاء إعادة المحاولة